ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم
حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش
که شد ز شیوهٔ آن چشم پر عتاب خجل
ز خون که رفت شب دوش از سراچهٔ چشم
شدیم در نظر رهروان خواب خجل
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم
که از سؤال ملولیم و از جواب خجل
صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث
نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل
به وقت گل شدم از توبهٔ شراب خجل
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال