آیینه صفت بدست او نیکویی
زین سوی نموده ای ولی زان سویی
عاشق کنی و مراد عاشق جویی
اینت خوشی و ظریفی و نیکویی
آنجا که ببایی نه پدیدی گویی
آنجا که نبایی از زمین بر رویی
بنشینم اگر بر سر آتش گویی
برخیزم اگر از سر جان فرمایی
بردارم دل گر از جهان فرمایی
فرمان برم ار سود و زیان فرمایی
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم
هم آینه جمال و هم بینایی
گفتم که کرایی تو بدین زیبایی
گفتا خود را که من خودم یکتایی
خلقان همه خفته اند و درها بسته
یا رب تو در لطف بما بگشایی
پاکی و منزهی و بی همتایی
کس را نرسد ملک بدین زیبایی
گه اشک زدیدهٔ ترم خشک کنی
گه بر لب خشک من لب تر سایی