صفت چشمهٔ خورشید به دریای سپهر
که کند پرتو او ماه سما را تابان
صفت صبح و کلاه سیاه و چتر سپید
رفتن شه به پدر روز و شب نور افشان
صفت پیل که شه داد به فرزند عزیز
که شد از جنبش او کوه چو دریا لرزان
صفت تخت که همچون فلک ثابته بود
واز شه شرق به خورشید شرف داد مکان
صفت تاج مکلل که پسر یافت زشاه
آن پسر کز سرکس تاج ستد از خاقان
صفت نغمه گری های زنان مطرب
که بسی لحن کند زهره چو گیرند الحان
صفت بیرهٔ تنبول که نزد همه خلق
به ازان نیست نباتی به همه هندوستان
صفت مائده خاص که از خوان بهشت
چاشنی داد بهر کام و زبان لذت آن
صفت پرده و آن پرده نشینان شگرف
که بهر دست نمایند هزاران دستان
صفت دف که در و دست کسان کوبد پای
صحن کژ داشته و کوبش پابین بچه سان