بی تو با ملک جم نه خشنودم
با تو باشم، به هیچ خرسندم
بی تو از تن چه کیسه بردوزم؟
یا ز جان، من چه طرف بربندم؟
لاغر و مرده بودمی و اکنون
یال و بازو به جان بیاگندم
اگه اکنون شدم ز خود که مرا
جاودان با تو بود پیوندم
کی خبر داشتم ز خود بی تو
که چی ام، یا چه گونه، یا چندم
کان اگر کَندَمی نیافتمی
زان تو را یافتم که جان کندم
بندها بود بر من، اکنون شد
دیدن تو کلید هر بندم
بخت بیدار یاور من شد
ناگهان زی در تو افکندم
بگسلم از تو، با که پیوندم؟
از تو گر بگسلم به خود خندم
ممکن که من نه آدمی ام، ز آنکه آدمی
یا بت پرست باشد و یا بس خدا پرست