من به بیداری نمی دارم توقّع کاشکی
دیدمی در خواب خود را با تو در کاشانه ای
مادرِ دوران نزاید بعد از این مانندِ تو
کی به دست آید چو تو از انس و جان جانانه ای
کیست پیرِ عاقلان در کویِ تو دیوانه ای
چیست شمعِ آسمان با رویِ تو پروانه ای
دامن از دنیی و دین در پای کش بی عذر و سر
در میانِ عارفان نه از پیِ شکرانه ای
تا لبِ خاک ار نخواهی باده پیمودن دمی
چون نزاری کف نداری خالی از پیمانه ای
گر به چشمِ عقل بینی، پنبه در گوش آگنی
نشنوی بیهوده از هر جاهلی افسانه ای
پاک سوزان را ندیدستی بیا بیا اینک ببین
تا بود در خرمنِ ما صد چو مجنون دانه ای
رفته با هر شاهدی، ببریده از هر زاهدی
فارغ از هر دعوی ای، ایمن ز هر خرمانه ای
پاک بازی، دین براندازی، مصفّا سینه ای
دُردنوشی، والهی، از خویشتن بیگانه ای
رازداری، محرمی، با دردمندان همدمی
مفلسی، غم مونسی، با نیستی هم خانه ای