عاشقی، بی طاقتی، محنت کشی، تیز آتشی
جان سپاری، بی قراری، خودکشی، پروانه ای
ممتحن بی خویشتن، غم خواره ای، بی چاره ای
بی دلی، شوریده ای، بی حاصلی، دیوانه ی
وحشیی بینی ملولی، سرگرانی، دل سبک
ترک مردم کرده و خو کرده در ویرانه ای
دیده ای در عشق چون مجنون دگر دیوانه ای
هان بیا بنگر مرا آشفته بر جانانه ای
گردن افرازست و سرکش لیک نیست
زلفِ جانان را گریز از شانه ای
خود نزاری کیست تا گویند از او
در میان عاقلان دیوانه ای
دورم از رویِ تو در عینِ هلاک
جان نباشد زنده بی جانانه ای
جز مگر آنچ از تو می گویند نیست
هر چه دیگر نیست جز افسانه ای
جانِ من شد در خیالِ رویِ تو
همچو آدم مبتلایِ دانه ای
عقل بر شمعِ جمالِ رویِ تو
همچو مدهوشی ست در کاشانه ای