گفتم: خراب گشتم در دور چشم مستت

گفتا: که هر چه بینی مست و خراب بینی

گفتم: که روی خوبت بنمای تا ببینم

گفتا: که در دل شب چون آفتاب بینی؟

گفتم: رخ تو بینم گفتا: زهی تصور

گفتم: به خواب جانا گفتا: به خواب بینی!

گفتم: به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟

گفتا: که خویشتن را در پیچ و تاب بینی

گفتم: خیال وصلت گفتا: بخواب بینی

گفتم: مثال قدت گفتا: در آب بینی

خجلم که چون برت آورم می لعل اشک و کباب دل

اگر از درون خراب من طمعی به ما حضری کنی

سحری وصال تو از خدا به دعای شب طلبیده ام

مگر ای سحر نفسی زنی مگر ای دعا اثری کنی

به زیارتی چه شود که بر سر خاکیان قدمی نهی

به عیادتی چه زیان دهد که به حال ما نظری کنی؟

اگرت مجال نفس زدن بود از زبان منش بگو

که چه باشد ار به وصالت این شب تیره را سحری کنی

چو رسی به کعبه وصل او بکنی مقام و از ره گذر

ز پی دعا نفسی زنی ز سر صفا گذری کنی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165