کلاه گلست افسر کیقبادی
بساط چمن دیبه خسروانی
صبا هر صباح از سر کوی جانان
همه بار جان آورد ارمغانی
بیاد گل و ارغوان می ستاند
ز ساقی گلرخ می ارغوانی
درین وقت یاری سبک روح باید
که بر گل کند چون صبا جانفشانی
وگر وصل یاری دهد دست با آن
زهی پادشاهی زهی کامرانی
نشاط شراب و شراب صبوحی
صبوح بهار و بهار جوانی
دو چیزند سرمایه کامگاری
دو ذوقند پیرایه شادمانی
بهار و نگار و شراب و جوانی
کسی را که باشد زهی زندگانی
چو یاقوت با کوه پیوسته بادا
بقای تو ای گوهر کن فکانی
شها باد دوران عمر تو باقی
چنین است احوال دنیای فانی