در کوی بیخودی نه کنون پا نهاده اند

کز ما در عدم، همه خود مست زاده اند

ای بی خبر ز حالت مستان با خبر

باری نظاره کن، به خرابات بر گذر

ساقی، بیار دانهٔ مرغان لامکان

در پیش مرغ همت من دانه ای افشان

ساقی، مدار چشم امیدم در انتظار

صافی و درد، هرچه بود، جرعه ای بیار

تا هر نفسی به دیدهٔ حق

بینند همه جمال مطلق

آن بحر محیط بی کرانه

و آن نور بسیط جاودانه

تعداد ابیات منتشر شده : 510165