زنهار! ز دست ناکسان آب حیات

بر لب ننهی، گرچه در آتش باشی

چون خاک زمین اگر عناکش باشی

وز باد هوای دهر ناخوش باشی

به زان نبود، گر خضر و الیاسی

کس نشناسد تو را، تو کس نشناسی؟

گر شهره شوی به شهر شرالناسی

ور گوشه گرفته ای، تو در وسواسی

جانا، چه زیان بود اگر سود کند

از خوان سگان سر کویت مگسی؟

ای کرده به من غم تو بیداد بسی

دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی

دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم

در پای تو جان و دل فشانم روزی

آیا خبرت شود عیانم روزی؟

تا بر دل خود دمی نشانم روزی

از دست مده دامن دردی که تو راست

کین درد به درمانت رساند روزی

هم دل به دلستانت رساند روزی

هم جان بر جانانت رساند روزی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165