شمشاد قد و نوش لب و عاج بری
سنگین دل و سیمین ذقن و زر کمری
ای کاش من آن دو لعل چون شکرمی
تا از دهن نوش تو می بر خورمی
ای کاش من آن دو زلف عنبر برمی
تا بر رخ او زمان زمان بگذرمی
جان شده را بمردگان باز بری
گوئی که دم پیمبر بی پدری
خوبی ز رخ تو بر گرفته است پری
رفتن ز تو آموخت مگر کبک دری
ور نه رخ تو بزلف پنهان بودی
روز و شب ازو بنور یکسان بودی
گر زلف تو سال و ماه لرزان بودی
عنبر ببها همیشه ارزان بودی
بر خویشتنم بدین دو عاشق داری
مؤمن سخن و وفا منافق داری
رخ پاکتر از ضمیر صادق داری
زلفین سیه چون دل فاسق داری
خندان گل سرخی و بت گویائی
زینست که از بتان تو بی همتائی