بکوشی کنون تا همی خویشتن را
جز آن نام نامی دگر گسترانی
عدوی تو خواهد که همچون تو باشد
به آزاده طبعی و مردم ستانی
پدر شهریار جهانداری و تو
ز دست پدر شهریار جهانی
ز فضل و هنر چیست کان تو نداری
ز علم و ادب چیست کان تو ندانی
زهی بر خرد یافته کامگاری
زهی بر هر یافته کامرانی
جهان را همه فتنهٔ خویش کرده
به نیکو خصالی و شیرین زبانی
همه نهمت و کام او خوبکاری
همه رسم و آیین او خسروانی
چرا بر دل خسته از بهر راحت
ثناهای قطب المعالی نخوانی
من از رشک قد تو دیدن نیارم
سهی سرو آزادهٔ بوستانی
گرفتم که من دل ز تو برگرفتم
دل من کند بی تو همداستانی؟