وزان رفته نام آوران یاد کرد
به داد و دهش گیتی آباد کرد
چراگاهشان بارگاه منست
هرآنکس که اندر سپاه منست
هرآنکس کجا بازماند ز خورد
ندارد همی توشهٔ کارکرد
هر آنکس که دارد خورید و دهید
سپاسی ز خوردن به من برنهید
همه در پناه جهاندار بید
خردمند بید و بی آزار بید
سپاهی و شهری همه یکسرند
همه پادشاهی مرا لشکرند
تن آسانی از درد و رنج منست
کجا خاک و آبست گنج منست
نخواهم به گیتی جز از راستی
که خشم خدا آورد کاستی
اگر پیل با پشه کین آورد
همه رخنه در داد و دین آورد
چنین گفت با نامور مهتران
که گیتی مرا از کران تا کران