فکنده رخش در آن عرصه ای که می بینی

فشرده میخ در آن ثقبه ای که می دانی

چنان عودش برپا بودکه پنداری

ستاده گرز به کف رستم سجستانی

سپید سیم سرینش چو کوه بلّورست

که می بلغزد در وی نگاه انسانی

به زلفکانش چندان که چشم کار کند

همی نبیند چیزی به جز پریشانی

یکی درست بدین نوجوان نگر ز نخست

که راست ماه دو هفته است و یوسف ثانی

یکی به چشم تامل نگر بدین تمثال

که تات مات شود دیدگان ز حیرانی

هم از غیرت ز وی کامی نجویی

هم از حیرت ز وی نامی ندانی

دلا از خویشتن چون درگذشتی

شوی اندر وجود دوست فانی

زان پس که خون دل خورد این مصرع ارمغان برد

شهزاده کامران مرد نومید در جوانی

قاآنی از هلاکش شد سینه چاک چاکش

گفتا برم به خاکش تاریخی ارمغانی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165