وز پشت سرش سوار بسیار
با او همه در مقام آزار
زیرا که ز بس گناه و تقصیر
بر گردن و دست داشت زنجیر
القصه به سوی مولوی شاه
می کرد نظر ز روی اکراه
آن چتر قریب صد ستون داشت
وسعت ز نه آسمان فزون داشت
در سایهٔ چتر پادشاهی
جولان ده باد پای شاهی
و آن مهر سپهر خسروی بود
با طالع سعد و بخت مسعود
طهماسب شه آن سپهر تمکین
کز وی شده تازه پیکر دین
خورشید لوای آسمان رخش
اقلیم ستان و مملکت بخش
شاهی که به ذات او عدالت
ختم است چو بر نبی رسالت
در واقعه دیدمش پیاده
نزدیک رکاب شه ستاده