تا به دل در نشاط و شادی باشد
دولت و ملک شیرزادی باد
باد سلطان و پادشاه زمن
از لقایش به دیدگان روشن
روزگارش شده مسخر باد
دولتش بنده باد و چاکر باد
مرکب جاه زیر رانش باد
جان دشمن فدای جانش باد
دولت شاه باد پاینده
نعمتش هر زمان فزاینده
تا فلک را همی مدار بود
خاک را اندرو قرار بود
من دگر چاره ای ندانم کرد
دل ازین نوع خوش توانم کرد
چون از آن مجلس بهشت آیین
دورم افکند روزگار چنین
شاعر آری چنین بود گستاخ
که بگوید سخن به نظم فراخ
طیبتی می کنم معاذالله
از پی خرمی مجلس شاه