به قضایی که رفت خرسندم
نیست اندر جهان چو خرسندی
هر چه در تو کنند گنده کنی
ای شگفتی نکو خداوندی
که کسی با تو در همه گیتی
گر یکی زین کند تو نپسندی
تو چه گویی چنین روا باشد
در مسلمانی و خردمندی
وآنچه کردی تو اندرین معنی
نکند ساحر دماوندی
وین چنین قوتی تو راست که تو
پارسی را کنی شکاوندی
چون نهالیت بر چمن بنشاند
تا تو او را ز بیخ برکندی
گشته او را یقین که تو شده ای
با همه دشمنانش سوگندی
زآن خداوند من که از همه نوع
داشت بر تو بسی خداوندی
مر تو را هیچ باک نامد از آنک
نوزده سال بوده ام بندی