آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی
هر جا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو بمرو باش خواهی بهری
گر آنچه بگفته ای به پایان نبری
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
زلفت سیهست مشک را کان گشتی
از بس که بجستی تو همه آن گشتی
از ترکستان که بود آرندهٔ تو
گو رو دیگر بیار مانندهٔ تو
اشتربان را سرد نباید گفتن
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن
جایی که حدیث تو کند خندانم
خندان خندان به لب برآید جانم
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم
فاساختن و روی خوش و صفرا کم
تا عهد میان ما بماند محکم
گر من به ختن ز یار وادارم دست
باورد و نسا و طوس یار من بس