چون در باز کردم نخست از قلم
ز مطلع به انوار دادم علم
نخست از پرده این صبح نشورم
نمود از مطلع الانوار نورم
بو که ز نزدهت گه درالسلام
بوی علیکی رسد و السلام
یارب از آیین صواب خودم
هم تو بیاموز جواب خودم
ور همه بین آوری اندر شمار
سه صد و ده بر شمر و سه هزار
بیست خزانه است درو پر ز گنج
بیست خزینه ز صد و بیست و پنج
شکر خدا را که ز فضل خدای
گشت مزین چو بهشت این سرای
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
پیر شناسد که جوانی چه بود
تا نرود از تو ندانی چه بود
عهد بهار از گل شبگیر پرس
ذوق جوانی ز دل پیر پرس