ای دل چو سرا پای وجودت همه شد یار
من هیچ ندانم دگر از یار چه خواهی
هرگز نگرفتیم بخوبان سر راهی
وز جذب نظر وانکشیدیم نگاهی
ز بوی مشک نتوان کوچه ها گشت
مگر زلف معنــــبر شـــانه کردی
چه افسون با من دیوانه کردی
که از هر آشنـــا بیگانه کردی
امسال بوی سنبلم آشفته میکند
در هر گل زمین که در او خار بوده ای
در قتل من بغیر نهان یار بوده ای
من غافل از فریب و تو در کار بوده ای
تا چشم بهم نهیم خاکیم
روح محضیم و جان پاکیم
فکنده بر سر آفاق سایه
چو چتر سنجری بخت سیاهم
نه اشکم داشت تاثیری نه آهم
ز هر سو ناامیدی بسته راهم
گو سرو برافراز که از جلوه هلاکم
گو چهره برافروز که بر شعله سپندم