جان در بدن ودیعه پروردگار ماست
می خواهد از تو باز ودیعت چه ماجراست
جان داد در موافقت یار نازنین
یار عزیز شرط محبت بود همین
کان مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
وان نیل مکرمت که شنیدی سراب شد
رسم امارت از سر عالم بر اوفتاد
تاج سعادت از سر گردون در اوفتاد
مگذر به باغ ازین پس بگذر ز لاله زار
زیرا که باغ بر دل باغ است و لاله زار
نی نی سخن مپرس که جای ملالت است
دانم ملالت است و ندانم چه حالت است
باد باقی بر سریر سلطنت سلطان حسین
آنکه او آمد سواد مملکت را نور عین
پادشاهان کحل چشم حور و غلمان خاک تو
صدهزاران رحمت حق بر روان پاک تو
باد چشم آفتابت خیره ای چرخ برین
تا نبینی سرو بالایی چنین زیر زمین
در چنین ماتم در شعر از کجا بر من گشاد
کین فلک داغی چنین بر چهره طبعم نهاد