نمی ارزدم این تنعم بدان
که در آخرم خشت بالین کنی
نخواهم به پیش تو گردن نهاد
اگر طوقم از عقد پروین کنی
ز بدرم اگر چار بالش نهی
ز شکل هلالم اگر زین کنی
اگر خانه ام را چو ایران خویش
به خشت زر و نقره تزیین کنی
نه نرگس که آرم به تو سر فرو
بدان تا مرا تاج زرین کنی
نه میخم که بندم به پیشت کمر
بدان تا مرا کام شیرین کنی
ندارم ز تو هیچ امید و بیم
اگر مهر وزری و گر کین کنی
سپهرا من از شادیت غارغم
مرا چون توانی که غمگین کنی
ملک می گوید که ظلت کاش بودی جاودان
بر سر من تا منت در سایه می آسود می
هست درد پا و در سر نیست سامانی مرا
گر سرم بودی به ره این ره به سر پیمودمی