همچو سنایی ز دو رویان عصر

روی بگردان که نیابیش روی

ریخت همی آب شب و آب روز

آتش رویش به شکنهای موی

بهر غذای دل از آنوقت باز

بوسه چنانست لبم گرد کوی

بوسه همی رفت چو باران ز لب

در طرب و خنده و درهای و هوی

از پی نظارهٔ آن شوخ چشم

شوی جدا گشته ز زن زن ز شوی

ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب

صبح ز تشویر همی کند روی

صبحدمان مست برآمد ز کوی

زلف پژولیده و ناشسته روی

گویی دگری گیر مها شرط نباشد

تو یار نخستین من و باز پسینی

من بر سر صلحم تو چرا جنگ گزینی

من بر سر مهرم تو چرا بر سر کینی

با من به زبانی و به دل باد گرانی

هم دوست تر از من نبود هر که گزینی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165