سیف فرغانی بصلحش پیش رفت

گرچه او در قبضه تیغ جنگ داشت

به دست دل قدم صدق سیف بر سر کویت

نهاده چون سر مجنون بر آستانهٔ لیلی

چراغ ماه نتابد به پیش شمع رخ تو

شعاع مهر چه باشد به نزد نور تجلی

خراب گشتن ملک است دل شکستن عاشق

حصار کردن قدس است بهر کشتن یحیی

تو در مشاهده با دیگران و من شده قانع

ز روی تو به خیال و ز وصل تو به تمنی

اگر چه نیست تویی و منی میان من و تو

منم منم به تو لایق تویی تویی به من اولی

بر آستان تو بودن مراست مجلس عالی

به زیر پای تو مردن مراست پایهٔ اعلی

غم تو دنیی و دین است نزد عاشق صادق

که دل فروز چو دینی و دل ربای چو دنیی

ایا خلاصهٔ خوبان کراست در همه دنیی

چنین تنی همگی جان و صورتی همه معنی

در ظلمت خط او نگر زیر لبش

از آب حیوه اگر نشان می خواهی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165