رنگ شکسته را به زبان احتیاج نیست
صائب عبث چه درد خود اظهار می کنی؟
یک روز اگر کند ز تو آیینه رو نهان
رحمی به حال تشنهٔ دیدار می کنی
چشم بدت مباد، که با چشم نیمخواب
بر خلق ناز دولت بیدار می کنی
یوسف به خانه روی ز بازار می کند
هر گه ز خانه روی به بازار می کنی
شرمنده نیستی که به این دستگاه حسن
دل می بری ز مردم و انکار می کنی؟
ای وای اگر به گربهٔ خونین برون دهم
خونی که در دلم تو ستمکار می کنی
دایم ستیزه با دل افگار می کنی
با لشکر شکسته چه پیکار می کنی؟
اگر عاشق نمی بودیم صائب
چه می کردیم با این زندگانی؟
شراب کهنه و یار کهن را
غنیمت دان چو ایام جوانی
تجلی سنگ را نومید نگذاشت
مترس از دور باش لن ترانی