گر ندانی تو این سخن به یقین
رو سریرش به صحن مسجد بین
عاشق از هجر او همی میرد
چوب منبر هوا همی گیرد
عاشقانش چو در حدیث آیند
در و دیوار گوش بگشایند
داند آن کس کزو نشان دارد
که ز شوقش جماد جان دارد
یاد او بر زبان با برکت
چون نبخشد جماد را حرکت؟
چون نیامد به مجلس عشاق
جان بدادند عاشقان ز فراق
صحن جان را چراغ پیدا نیست
مگر آن دل شکار اینجا نیست؟
عذر دارد هرآنکه باریکی
در نیابد میان تاریکی
مجلسم بی لقاش تاریک است
سخن عشق نیز باریک است
شیخ گفت: آنکه نور مجلس ماست
چون به مجلس نیامده است کجاست؟