لاجرم بر من گذشت آن بد که خاست
از نهیبش نعره از اهل مزار
گندم و جوهر دو راکاهست لیک
فرق بسیار است بین این دو کاه
بهتر از من پارهٔ سنگی که نیست
آمر و مامور وگویا و بصیر
زیرپایش من چو گنجشکی حقیر
او چو کرکس از برم بگشوده پر
گور تنگ است از برای مجرمان
از برای مؤمنان باغی است ، گور
غرق غفران باد روحش وین دعا را بی خلاف
جبرئیل آمین فرستاد است گویی نیست هست
مردن شاعر حیات اوست زیرا چون گذشت
رشک و کین با او، اگر بیش است اگر کم بگذرد
از کفم یاری چنان این چرخ کج بنیاد برد
داغ ها دارم به دل زین چرخ کج بنیاد من
خشک پش درد، ماندی در دل از داغ غمش
گر خود از شعر ترش در سینه مرهم نیستی
ایزد آمرزیده است او را که از راه کَرَم
چون ذهاوی بنده ای زان استان مردود نیست