گفتی که چو می خورم تو را یاد کنم
ترسم که شوی مست و فراموش کنی
با هر که نشینی و قدح نوش کنی
از رشک مرا خراب و مدهوش کنی
گل را به گیاه دسته بستن تا چند؟
جان را به اجل شکنجه کردن تا کی؟
در پنجهٔ غیر پنجه کردن تا کی؟
سیم از پولاد رنجه کردن تا کی؟
شوخی و به حسن خویشتن معذوری
بر عاشق خود هرچه کنی معذوری
گه در پی آزار دل رنجوری
گه بر سر بیداد من مهجوری
دل با تو دیده از جمالت محروم
ای کاش که دیده نیز با دل بودی
نقش تو اگر نه در مقابل بودی
کارم ز غم فراق مشکل بودی
گر من به گناه عاشقی کشته شوم
خون من بی گناه در گردن تو
بگداختم از دست جفا کردن تو
این ست طریق بنده پروردن تو؟