وحشی سخنان تو عجب سینه گداز است
این گرمی طبع از تف پنهان که داری
ما خود همه دانند که از تیر که نالیم
این ناله تو از تیزی مژگان که داری
ای شعلهٔ افروخته این جان پر آتش
تیز از اثر جنبش دامان که داری
پژمرده شد ای زرد گیا برگ امیدت
امید نم از چشمهٔ حیوان که داری
ای پای طلب اینهمه خون بسته جراحت
از زخم مغیلان بیابان که داری
ای خشک لب بادیه این سوز جگر تاب
در آرزوی چشمهٔ حیوان که داری
ای مرغ سحر حسرت بستان که داری
این ناله به اندازهٔ حرمان که داری
وحشی به کار غیر اگر شهره ای چه شد
نقد حیات صرف در این کار کرده ای
تا جان دهم ز شوق چو این مژده بشنوم
آهنگ پرسش من بیمار کرده ای
تا من خجل شوم که بد غیر گفته ام
دایم سخن ز نیکی اغیار کرده ای