تزویر کار خویش بدانسته یی از آن
رویش سیاه کرده و بر خر نشانده یی
روی دو موی داری و موی دو روی و خود
سر گشته از دورنگی ایشان بمانده یی
اندرسیه گری ید بیضا نموده یی
تلبیس خویش بر همه عالم برانده یی
ای خواجه سال و ماه تو تلوین همی کند
بی انکه علم صنعت اکسیر خوانده یی
دارم امید آنکه رسانی بانتها
این ابتدای لطف که با بنده کرده یی
بی من ز بس که با منت انواع لطفهاست
الحق ز حد برونم شرمنده کرده یی
فضل شکسته را تو دلی باز داده یی
امّید مرده را تو به دم زنده کرده یی
جمعند در هوای تو دلهای اهل فضل
تاصیت جود خویش پراکنده کرده یی
خطّیست کرد عارض خوبان معنوی
نقشی که تو به خامۀ فرخنده کرده یی
از بس که همچو غنچه کنی دل نمودگی
چون نرگسم ز شرم سرافکنده کرده یی