هر که گوید که کجا رفت خدا را حافظ
گو به زاری سفری کرد و برفت از بر ما
تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زده ایم
ورق گل خجل است از ورق دفتر ما
به سرت گر همه آفاق به هم جمع شوند
نتوان برد هوای تو برون از سر ما
روز باشد که بیاید به سلامت بازم
ای خوش آن روز که آید به سلامی بر ما
گر همه خلق جهان بر من و تو حیف برند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما
فلک آواره به هر سو کندم می دانی؟
رشک می آیدش از صحبت جان پرور ما
به دعا آمده ام هم به دعا دست بر آر
که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
حافظ دگر چه می طلبی از نعیم دهر
می می خوری و طره دلدار می کشی