تب و تاب یکی الله اکبر
نگنجد در نماز پنجگانه
چه پرسی از نماز عاشقانه
رکوعش چون سجودش محرمانه
جلال کبریائی در قیاش
جمال بندگی اندر سجودش
بسوزد مومن از سوز و جودش
گشود هرچه بستند از گٹودش
قبای لا اله خونین قبانی است
که بربالای نامردان درا راست
نه هرکس خود گردهم خود گد از است
نه هرکس مست ناز اندر نیاز است
خرد بیگانه دل سینه بی سوز
که از تاک یناکان می نخوردی
به افرنگی بتان خود را سپردی
چه نامردانه درتبخانه مردی
خدا اندر قیاس مانگنجد
شناسنرا که گوید ما عرفناک
مسلمان را همین عرفان و ادراک
که در خود فاش بیندر مزلولاک