در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب
نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب
جان من می را و قالب خاک را و دل تو را
وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را
گر حریفی از دمادم سر بپیجاند رواست
بر کف من نه، که پور زال به شبدیز را
می پیاپی، بی محابا ده، میندیش از حریف
یاد می دار این دو بیت گفتهٔ دست آویز را
شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل
درفکن در جام بی رنگ، آب رنگ آمیز را
ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را
بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب، هر آن چه خواهی که تویی
ای نسخهٔ نامهٔ الاهی که تویی
وی آینهٔ جمال شاهی که تویی
من سّر دل خویش چه گویم با تو
چون عالم سر و الخفیات تویی
یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی
هم قاضی کافهٔ مهمات تویی