هنر عیب گردد شود فخر عار
اگر بدخوری می نکو پاس دار
چو نفس خسیسش درآید به کار
همه علم و فضلش شود تار و مار
درونش فرشته ست و بیرون بلیس
که علمش شریف است و نفسش خسیس
اگر صد هنر داری و بدخوری
دریغا که آبِ هنر می بری
سر هر هنر چیست ای جانِ باب
نگه داشتن حدِّ خود در شراب
که سگ را که هست از هنر دستگاه
بود بر نسیج و نسخ پادشاه
ملک زادة بی هنر دون بود
وگر از نژادِ فریدون بود
سرایی ست بی در، سری بی کلاه
درختی ست بی بر، چهی بی میاه
هنر باید آموخت از در به در
کم از کم بود مردم بی هنر
به گوشِ خرد راز من بشنوید
به ابیاتِ تعلیم من بگروید