دلم را سبک باز دریافتی
چو خاطر به جایِ دگر تافتی
زبان برگشادی به شیرین سخن
که از ما ملالت خدا را مَکُن
اگر فکرتم در ربودی دمی
فتادی در ابرویِ عیشم خمی
سماع و شرابِ مروّق روان
مدامم خوش و تازه روح و روان
ز صدر وزارت چو برخاستی
چو فردوس بزمی بیاراستی
زمانی زمن بی خبر کی بُدی
که نه بر کف و در سرم می بُدی
چه گویم ز پاکیزه اخلاق او
ز افراطّ الطاف و اِشفاقِ او
چنان دست جود و کرم پیش کرد
که نیش خِجالت دلم ریش کرد
حمید جهان ابن احمد که عقل
ز خورشید رایش کند فیض نقل
کریم خراسان محمّد که جود
به عجز اوفتد پیش او در سجود