جهانِ کرم مجدِ دین خواجه مجد

که بر رایِ او کرد خورشید وجد

زدم خیمه پهلوی خرگاه دوست

چه گویم که مولی و مخدومم اوست

ضرورت علی الجمله خیّام وار

گرفتم به کف بر، میِ خوشگوار

چو چندی برآمد ازین نذر باز

هلالم دگر باره شد بدر باز

چو می می دهد خاطرت را فرح

دگر دست خالی مدار از قدح

چو ممزوج شد با مزاجِ تو می

تحاشی مکن تا توانی ز وی

تورا می سزد می پرستی و بس

برآئین تو می نخوردست کس

به الفاظ شیرین زبان برگشاد

می تلخ بستان که از روی داد

خدیوست و تکلیفِ مالایطاق

چه درمان چنین اوفتاد اتّفاق

به جامِ مروّق خمارم شکست

سر توبه بی اختیارم شکست

تعداد ابیات منتشر شده : 510165