نیارم به نا محرمان باز گفت
چه گویم که با من که این راز گفت
اگر سرِّ مردان ندارم نگاه
کله سر نبیند دگر سرکلاه
مرا خود در اوقاتِ ردّ و قبول
نباشد غمِ ترّهاتِ جَهول
بسی طعنه دریابِ ما می زدند
ازین نوع تشنیع ها می زدند
اگر از نزاری وَرعّ باورست
ز اعجوبه ها این عجایب ترست
بود ممکن و نیست از ممکنات
شکیب نزاری ز آبِ حیات
ز اضداد جمعیّت و اتّفاق
ز جوزا اگر نیز شد جفت طاق
وگر سرکه را استحالت بود
وگر منجمد را مقالت بود
اگر لعل فیروزه گردد به رنگ
وگر موم هرگز شود هم چو سنگ
و گر آب آتش شود آتش آب
قمر قطب گردد سها آفتاب