دل شکستی، دل شکستی، زین پس دگر با جان رنجوران، مکن
بازی تو ای چشم مخمور
دل غرقه به خون شد یار غار عارف
نه قرار دل وی و نی قرار عارف
داندش خداوند بی چون
کافرینندۀ حسن ذات است
مشکل از هرجهت کار ایران
خون خود حلال این مشکلات است
دشت و هامون ز خون سر به سر خون
رود خون، چشمه خون تا قنات است
زانکه فانی است
چه خوش آنکه ز خون آسیا بگردد
زنده با نقش خون باد نامت
نقش این زندگی را ثبات است
تا ابد رنگ هستی بپذیرد
خون نگهدار ذات و صفات است
گر از این دل خود سر خود خون نریزم
همه خون خودم از مژه بیرون نریزم
گل به دربار خون تهینت گوست
قوۀ مجریه کاینات است