گر من فرسی یابم از این جنس که گفتم
در حال کنم نزد تو زین شهر ترحل
در معرکه اطراف زمین از حرکاتش
چون نقطهٔ سیماب نماید ز تزلزل
دیو است گه جنگ و شهاب است گه سیر
چرخ است گه زین و زمین است گل جل
صرصر تگ پولادرگ صاعقه انگیز
گردون تن عفریت دل کوه تحمل
آباد بر آن بارهٔ میمون همایون
خوش گام چو یحموم و ره انجام چو دلدل
همواره فلک را ز کمال تو تعجب
پیوسته ملک را به جمال تو تمثل
ای دست امل را به سخای تو تمسک
وی چشم کرم را به لقای تو تکحل
چو بحتری و اصمعی و جاحظ و صابی
هر یک گه شعر و ادب و فضل و ترسل
داری تو ندیمان گزیده که بدیشان
صدر همه احرار فزوده ست تجمل
ور نه گه خلقت ننهادی ملک العرش
بر تارک آن افسر و بر گردن این غل