شرح شب هجران و پریشانی ما

چون زلف بتان دراز نائی دارد

دل با رخ دلبری صفائی دارد

کو هر نفسی میل به جائی دارد

من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت

ویشان همه در حسرت این میسوزند

قومی ز پی مذهب و دین می سوزند

قومی ز برای حور عین میسوزند

گر گریه کنیم هر دو با هم شاید

کو را و مرا رشتهٔ جان می سوزد

زین گونه که این شمع روان می سوزد

گوئی ز فراق دوستان می سوزد

خورشید چو ماه پیش رویش به ادب

هر روز دو بار روی بر خاک نهد

لب هر که بر آن لعل طربناک نهد

پا بر سر نه کرسی افلاک نهد

هم حال من از روی تو نیکو گردد

هم کار من از قد تو بالا گیرد

گر وصل تو دست من شیدا گیرد

وین درد و فراق راه صحراگیرد

تعداد ابیات منتشر شده : 510165