گوئی من زرد روی دلسوخته را
چون شمع برای سوختن ساخته اند
تا ساخته شخص من و پرداخته اند
در زیر لگد کوب غم انداخته اند
زلف تو مرا به باد بر خواهد داد
چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد
عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد
خال تو مرا حال تبه خواهد کرد
گر عکس رخش بر چمن افتد روزی
از خاک همه لالهٔ خود رو روید
جان قصهٔ آن ماه سخنگو گوید
دل کام روان زان لب دلجو جوید
من بندهٔ آنکه در شبانگاه خورد
من چاکر آن که در صبوح افزاید
آن خور که ازو قوت روح افزاید
یعنی می گل گون که فتوح افزاید
یک روز اگر بادهٔ صافی نخورم
ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
من ترک شراب ناب نتوانم کرد
خمخانهٔ خود خراب نتوانم کرد