هر که در صورت تو حیران نیست
صورتش هست، لیکنش جان نیست
حسنت از روضهٔ جنان خوشتر
یادت از هرچه در جهان خوشتر
ای که حسن رخت دل افروز است
شب ما با خیال تو روز است
ما گرفتار دام عشق توایم
همه سرمست جام عشق توایم
تا غمت ساکن دل من شد
از چراغ تو خانه روشن شد
دلم از چز تو خانه خالی کرد
با تو سودای لاابالی کرد
مرحبا! مرحبا! محبت دوست
کز درون آمدی، نه از راه پوست
وندر آنجا، چنان که دختر گفت
از عبادت نیارمید و نخفت
شد به کوهی که او اشارت کرد
چار دیوارکی عمارت کرد
چون که عاشق پیام دوست شنید
امر او را به جان و دل بگزید