بیا فایز که از نو آتش طور

تجلی کرده بر موسی دوباره

به زیر زلف برق گوشواره

زدی بر خرمن عمرم شراره

کمان ابرو و مژگان تیز کردند

زدند بر جان فایز چون هزاره

پری رویان به ما کردند نظاره

یکی چون ماه و باقی چون ستاره

به کشتی اجل فایز سوار است

میان آب، طوفانم گرفته

غم و غصه تن و جانم گرفته

فراق یا دامانم گرفته

مگر در وقت مردن خون فایز

ترشح کرده و خال تو گشته

دلم از بس که دنبال تو گشته

دل خون گشته پامال تو گشته

بجنبان حلقه زنجیر زلفش

ز حال زار فایز سازش آگاه

نسیم آهسته آهسته سحرگاه

روان شو سوی یار از راه و بیراه

تعداد ابیات منتشر شده : 510165