ز شبگیر تا گشت خورشید لعل

زمین پر ز خون بود در زیر نعل

ز باریدن تیر گفتی ز ابر

همی ژاله بارید بر خود و ببر

یکی با درنگ و یکی با شتاب

زمین شد بکردار دریای آب

سپه را بجنگ اندر آورد شاه

بجنبید ناچار دیگر سپاه

پر از درد شد جان افراسیاب

نکرد ایچ بر جنگ جستن شتاب

فرستاد برگشت و آمد چو باد

شنیده سراسر برو کرد یاد

نباشد مرا با تو زین بیش جنگ

ببینی کنون روز تاریک و تنگ

اگر شاه با شاه جوید نبرد

چرا باید این دشت پرمرد کرد

تهمتن بجایست و گیو دلیر

که پیکار جویند با پیل و شیر

گر ایدونک رایش نبردست و بس

جز از من نبرد ورا هست کس

تعداد ابیات منتشر شده : 510165