پی شهره گشتن چه ریزی عرق
نشانه شکست آورد بر ورق
ز خرق فلک جوی، نقش مراد
ز ششدر کسی چون جهد بی گشاد؟
نیابی درین بوستان یک نهال
که بعد از کمالش نباشد زوال
درین بوستان، غنچه بی خار نیست
در گنج، بی حلقه مار نیست
ز سختی رود آدمی کوبه کو
جز آهن که آیینه دیده دورو؟
چنان زی که محفوظ باشد چو مهر
گرت شیشه افتد ز داغ سپهر
طمع شد به رنگ زرت رهنمون
به دندان زنی زر ز بهر شگون
عروسانه در فکر زیور مباش
چو گنج هنر هست گو، زر مباش
گرت گنج قارون نباشد، چه باک
مرصّع به زر گیر یک قبضه خاک
چو مظلوم، تاب ستم داشتن
به از ظلم گنج درم داشتن