ز دامان خاطر بشو گرد کین

بزن بر چراغ طلب، آستین

تو نشنیده ای این سخن، گوییا

که عاجز کند پشّه ای، فیل را

چرا آتشی باید افروختن

که خود در میان بایدت سوختن

چرا می کنی دسته از هر طرف

خدنگی که خود باشی آن را هدف

خرابی مکن تا نگردی خراب

شود تیره از شستن نامه، آب

پی دخل سیم و زری بی ثبات

چرا می کنی خرج، نقد حیات

که بی برگ، افتاده است از نوا

نخیزد صدا از نی بوریا

تو خود چون به چنگ غنایی اسیر

مزن طعنه بر برگ عیش فقیر

ز فقر کسانت غنا شد نصیب

به گنج افتد از رنج مردم طبیب

بسی کیسه گردید پرداخته

که شد کیسه ات را مهم ساخته

تعداد ابیات منتشر شده : 510165