با یان قدم دیر تحرک که مراست
از خاطر خود زود برونم کردی
با آن که به مهر آزمونم کردی
در بارگه وفا ستونم کردی
ای یار درست وعده دیر وفا
دیر آمده ای ولی درست آمده ای
در راه دگر اگرچه چست آمده ای
در راه وفا و مهر سست آمده ای
شاهی که کند در صفت نور رخش
هر بیضه ای از زاغ قلم بیضائی
ای خامه ورق چون به مداد آرائی
آرای به مدح ملک بطحائی
نادیده رخش تمام رفتم از کار
وز نیم نفس تمام شد کارم ازو
آن شوخ که چشم مردمی دارم ازو
گفتم به نظاره کام بردارم ازو
گر جوشد و بیرون رود از سرچه عجب
کز عکس رخ تو آتش افتاده درو
این کوثر فیض بخش کز خجلت او
آب چه زمزم به زمین رفته فرو