بلای مرا دختر روزگار

بزاید همی هر زمان مادری

دلم گر ز اندوه بحری شده است

چرا ماندم از اشک در فرغری؟

ز من صرف گردد همه رنج ها

منم رنج ها را مگر مصدری

همانا که جنس غمم کاندرو

به تشدید محنت شدم مضمری

چو تاریخ تیمار خواهد نوشت

جهان از دل من کند مسطری

به هر خار چندان همی گل دهد

کجا یک شکوفه است بر عرعری

گه از باد پویان کند مانی یی

گه از ابر گریان کند آزری

گهی زیر سیمین ستامی شود

گهی باز در آبگون چادری

همه کار بازیچه گشته است از آنک

سپهر است مانند بازیگری

یکی سنگ سختم که بگشاد چرخ

ز چشم من آبی ز دل آذری

تعداد ابیات منتشر شده : 510165