بنشستیم و باده نوشیدیم
گرم گفتیم وگرم جوشیدیم
به مکیدن نداشت لعلش تاب
به دهن نارسیده می شد آب
چادر از برگرفت و پیچه ز سر
من چو چادرگرفتمش در بر
محترم بود ومحترم نامش
داشتم احترام و اکرامش
یعنی آن راکه کیف خواهد و حال
کیف باید ز نقد مالامال
کیفی آویخته زدست دگر
بر لب کیف او زهی از زر
یعنی این دست بوسه گاه کسی است
که به دستش ازین متاع بسی است
داشت زنجیرکی ز زرٌ عیار
به مُچ دست راست شاهدوار
لوده و رند و دلکش و دلبند
مَشتی و شوخ وشوخ چشم و لوند
هم نمک بود و هم طبرزد بود
شور و شیرین که دل نمی زد بود