چون دانستی که دل به گل می ندهم
رفتی و بنفشه را شفیع آوردی
خندان بدو رخ گل بدیع آوردی
واندر که دی فصل ربیع آوردی
در سوزن او عمر تو کوتاه چراست
نه غسل به آب زندگانی کردی؟
ای رشته چو قصد لعل کانی کردی
با مرکب بار هم عنانی کردی
شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان
ای آنکه شرف بر خور خاور کردی
زلف و رخ خود به هم برابر کردی
امروز خرابات منور کردی
عاشق نه می .و به عشق نزدیک نه ای
تو قیمت عاشقان چه دانی که نه ای
تو مونس غم شبان تاریک نه ای
یا چون تن من چو موی باریک نه ای
گفتم که به نقل ناز به یا شفتالو
سیب زنخش گفت که شفتالو
دلدار به من گفت که می بر کف نه
داد دل خود ز آب انگور بده